کد مطلب:313710 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:174

همسرم گفت: یا ابوالفضل! و ماشین میخکوب شد
جناب آقای سید رضا سیدرضایی گفتند:

22. یك نفر ارمنی به نام لاهوتی در تهران بود كه سه عدد ماشین لیلانداف داشت و جلوی هر كدام از ماشین ها نوشته بود: شركت با اباالفضل العباس علیه السلام. در یكی از مسافرت ها من با او هم سرویس بودم.

پرسیدم: علت چیست كه شما خود را در این ماشین ها با حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام شركت كرده اید؟

گفت: من در سال 1319 شمسی با ماشین كرام كه تازه به ایران آمده بود، عازم زاهدان بودم و زن و بچه را نیز برای تفریح با خود به آن شهر می بردم. در گردنه ای، ترمز ماشین بریده شد و به دنبال آن در سر یك پیچ، كنترل ماشین از دستم بیرون رفت. من فرمان را خیلی سریع برگرداندم. ماشین در شرف سقوط بود، یك دفعه همسرم گفت: یا ابوالفضل! و ماشین میخكوب شد!

پس از آنكه از مرگ نجات پیدا كردیم، به زنم گفتم: این، اسم چه كسی بود كه شما صدا زدید؟



[ صفحه 553]



گفت: وقتی كه ما در تهران بودیم، یك روز در خانه ی اجاره ای مشغول لباس شستن بودم كه بچه ی صاحبخانه در حوض افتاد. زن صاحبخانه، كه مادر بچه باشد، گفت: یا ابوالفضل! من این اسم را نخستین بار از او شنیدم، و دیگر چیزی نمی دانم.

زمانی كه من این حرف را شنیدم، تكان خوردم و چندی بعد كه عبورم به مشهد مقدس افتاد نزد یكی از علمای مشهد - گویا آیت الله سبزواری بود - رفته و به دست مبارك ایشان مسلمان شدم. سپس مرا به بیمارستان امام رضا علیه السلام فرستادند و در آنجا ختنه كردند.

از آن زمان ماشین ها را با حضرت ابوالفضل علیه السلام شریك كرده ام و خود من هم، با وجود اینكه هنوز ارامنه به همان نام اول صدایم می زنند، مسلمانم و این سیاست كار ما است.